روانشناسیروانشناسی شخصیت

نگاه تیپ های شخصیتی مختلف به مرگ!

همه ما به مرگ فکر می کنیم و هیچ وقت نمی توانیم آن را به نقطه ای در پس ذهنمان برانیم. بعضی از ما آن را خیلی نزدیک احساس می کنیم و بعضی هایمان آن را چنان دور فرض می کنیم که انگار فقط مال همسایه است!
بعضی از ما از پشت شیشه کدر و غبار گرفته باورهای نادرست که یادمان داده اند به آن می نگریم و برخی با نگاهی زیبا، آن را در آب و هوای خوش اندیشه مان جای داده ایم و منتظر می مانیم تا در زمانی که نمی دانیم کی است، سراغمان بیاید، ولی چه نگاهی به مرگ درست است و نشان دهنده سلامت روان؟

قبل از اینکه درباره مگر صحبت کنیم می خواهم بدانم نگاه شخصی شما به مرگ چگونه است؟

مرگ واقعیتی است که برای خیلی ها چندان خوشایند نیست اما بیشتر مردم معتقدند حق است و به هر حال سراغ هر آدمی می آید. افراد براساس تیپ شخصیت خود از مکانیسم های دفاعی مختلفی برای کنار آمدن با این پدیده استفاده می کنند.

منظورتان این است که تیپ های شخصیتی مختلف هر کدام نگاه متفاوتی به مرگ دارند؟

می دانید که ما ۳ تیپ شخصیتی A، B و C داریم. افراد تیپ A که شخصیت عجیب و غریبی هم دارند و دوری گزین هستند، معمولا ارتباط اجتماعی خوبی برقرار نمی کنند. به همین دلیل نمی توانیم اطلاعات دقیقی در مورد نگاهشان به مقوله مرگ داشته باشیم.

به طور کلی در گروه های شخصیتی مختلف، مکانیسم های دفاعی گاهی خودآگاه و گاهی ناخودآگاه است؛ مثلا افراد گروه A که بیشتر درون گرا هستند و کمتر صحبت می کنند، ممکن است مرگ را پدیده ای که حق است و دیر یا زود برای همه اتفاق می افتد، بدانند و سعی کنند منطقی با آن برخورد کنند. آنها مرگ را می پذیرند ولی درباره آن صحبت نمی کنند که این معمولا به معنای ترس نیست. البته چون افراد این گروه برون ریزی احساس ندارند، نمی توان صددرصد درباه عقایدشان نظر داد.

اما افراد گروه B، هیجانی و برونگرا هستند و خیلی راحت درباره مرگ فکر می کنند. مثلا شخصیت های ضداجتماعی چون معمولا خیلی اهل خطر کردن هستند، به دلیل ویژگی هایی که خیلی وقت ها ذاتی و ژنتیکی است، از خطر کردن نمی ترسند، محافظه کاری کمتری دارند، راحت تر به سمت مرگ می روند و با آن کنار می آیند.

البته از آن طرف شخصیت های مرزی را داریم که به علت تجربه دوره های یاس و افسردگی، خیلی به مرگ می اندیشند و اقدام به خودکشی می کنند. آنها در دوره هایی که چنین حالت هایی را می گذرانند، از مکانیسم «جداسازی» استفاده می کنند و در لحظه، آدم هایی می شوند که از مرگ اصلا نمی هراسند و ممکن است حتی خودکشی کنند. اما افراد خودشیفته، به دلیل اینکه از آسیب دیدن می ترسند و دلشان می خواهد همیشه سالم باشند، در ظاهر سعی می کنند غرور خود را حفظ کنند و بگویند با همه مسائل و حتی مرگ منطقی برخورد می کنند، اما در واقع از آن می ترسند و نمی خواهند بمیرند.افراد دارای شخصیت نمایشی هم معمولا با مرگ سخت کنار می آیند و دوست ندارند آسیبی ببینند. آنها می خواهند همیشه در حالی که در معرض توجه دیگران هستند، زندگی کنند اما وقتی در موقعیت های سخت قرار می گیرند، دست به خودکشی می زنند. به طور کلی، خودکشی یکی از مسائلی است که می تواند نگاه افراد را به مرگ نشان بدهد.

کلا در افراد گروه B (هیجانی ها) نگاه منطقی به مرگ کمتر داریم و بیشتر نگاه هیجانی، احساسی و ناگهانی نسبت به مرگ دارند. آنها یک نگاه و احساس بیرونی و ظاهری دارند که در صحبت هایشان بروز می دهند و یک نگاه درونی. به طور کلی، شخصیت های نمایشی و مرزی چون افراد تلقین پذیری هستند، ممکن است تحت تاثیر صحبت هایی که در جمع می شود و فضای حاکم، خود را آدم هایی معرفی کنند که خیلی از مرگ می ترسند یا برعکس وانمود کنند اصلا از مرگ نمی ترسند.

و در گروه C، عمده افراد را شخصیت های وسواسی تشکیل می دهند. این اشخاص از مکانیسم خاصی دفاع می کنند؛ آنها می کوشند مسائل منطقی و احساسی را کاملا از هم جدا کنند. افراد با شخصیت های وسواسی، ظاهرا بهتر از دیگران با مرگ کنار می آیند؛ در مجلس ترحیم عزیزانشان خیلی گریه نمی کنند، منطقی برخورد می کنند و می گویند مرگ حق است! آنها دیگران را هم به آرامش دعوت می کنند اما این مکانیسم، ناخودآگاه است و این افراد هیجان ها و حساس های خود را بروز نمی دهند چون نمی خواهند پیش چشم دیگران شکسته به نظر برسند یا نشان دهند تحت تاثیر قرار گرفته اند.

آنها سعی می کنند از مسائل عاطفی و احساسی دور بمانند که آسیب کمتری ببینند. البته کار به اینجا ختم نمی شود؛ متاسفانه، مدتی بعد که حتی ممکن است به یکی- دو ماه هم برسد، به شدت دچار علائم افسردگی و اضطرابی می شوند و سوگ تاخیری در آنها آغاز می شود که عوارض زیادی دارد.

شخصیت های وابسته چطور؟

آنها هم در گروه C قرار می گیرند. افراد با این شخصیت، به علت وابستگی هایشان معمولا از مرگ خوششان نمی آید و سعی می کنند به آن فکر نکنند و اتفاقا به علت ترسی که از نابودی، ضعف و مرگ دارند به فرد برتری می چسبند و هر کاری می کنند تا او را از دست ندهند. علاوه بر اینها شخصیت های اجتنابی هم هستند که از حضور در جمع اجتناب می کنند.

این افراد هم با مرگ خوب کنار نمی آیند. آنها همیشه دلشان می خواهد در گروهی باشند و از طرف اعضای آن حفاظت شوند ولی چون آرامش لازم را برای حضور در جمع ندارند، دچار اضطراب می شوند، با اضطراب و تنهایی دست به گریبانند و این تنهایی باعث می شود همیشه بترسند که نکند در تنهایی بمیرند.

حتما یادگیری و حتی ویژگی های ژنتیکی که به ما به ارث می رسند هم می توانند در احساس ما به مرگ تاثیر داشته باشند؟شخصیت براساس تئوری های مختلف، ۲ قسمت دارد؛ یک قسمت اکتسابی و یک قسمت ژنتیکی. یک بخش از شخصیت، یعنی سرشت و مزاج، ژنتیکی است و به ارث می رسد؛ مثل اینکه چقدر دنبال خطر می رویم یا محافظه کار هستیم. این بخش در نگاه به مرگ هم تاثیر دارد؛ بعضی افراد به طور سرشتی، علاقه زیادی به انجام کارهای هیجان انگیز دارند و دنبال خطر می روند و برخی این ویژگی را ندارند. برخی تنوع طلبند و به علت این ویژگی ممکن است دنبال خطر هم بروند و برخی از موقعیت های خطرناک اجتناب می کنند اما گفتیم برخی ویژگی های شخصیتی اکتسابی اند که با آموزش در وجود ما نهادینه می شوند. این خصایص خودآگاهند و معمولا با عقل و منطق به دست می آیند.

یکی از ویژگی های مهمی که در قسمت اکتسابی شخصیت که به آن کاراکتر یا منش می گوییم، دیگران آن را می بینند و در اثر تربیت شکل می گیرد، «فراخود» است؛ به این معنا که چقدر مسائل را به قدرت و نیرویی بیرونی مربوط می دانیم و چقدر آن را به توانایی های خود ربط می دهیم.

فکر می کنم بیشتر شرقی ها به این فراخود معتقدند، درست است؟

بله، در کشورهای غربی معمولا فراخود پایین است و آنها علت پدیده هایی مثل شکست و پیروزی را به توانایی خودشان ربط می دهند اما در کشورهای شرقی و مذهبی تر، خیلی موضوعات را به تقدیر و سرنوشت و نیرویی برتر مربوط می دانند. این ویژگی، فرد را در برخورد با پیشامدهای منفی مقاوم می کند. مردم کشور ما به طور اکتسابی (ورای نوع شخصیتشان) معتقدند هر اتفاقی که می افتد کار و خواست خداوند است و این مساله در فرهنگ ما هم وجود دارد. ایرانی ها می گویند خدا خواست که فلانی فوت کند، مرگ دست خداست و…

این طرز فکر ایرادی دارد؟

چرا هست ولی ما خیلی بیشتر از دیگر فرهنگ ها آن را ابراز می کنیم. مردم کشورهای غربی هم خداپرست هستند و معتقدند که مرگ و زندگی دست خداوند است اما این اعتقاد و ابراز آن در فرهنگ ما بیشتر است. با توجه به این موضوع قاعدتا باید ترس از مرگ در مردم ما وجود نداشته باشد و خیلی ها هم ادعا می کنند که از مرگ نمی ترسند (آگاهانه) و چیزی برای از دست دادن ندارند و به همه خواسته هایشان رسیده اند اما وقتی به جزییات ژنتیکی ویژگی های روان شناختی که معمولا ناخودآگاه هستند، دقت می کنیم، می بینیم خیلی از این ادعاها فقط در حد حرف هستند چون اکتسابی اند و فرد یاد گرفته که بگوید مرگ حق است و از آن نمی ترسد ولی در جایی که مرگ را در یک قدمی اش حس می کند، ترس سراغش می آید. به همین دلیل هم است که همه هنگام مرگ یاد آن قدرت برتر می افتند و آنهایی که تجربه های نزدیک به مرگ دارند، اعتقادهای مذهبی شان پررنگ تر می شود. آنها کاملا دریافته اند که مرگ از آنچه فکر می کنند، به آنها نزدیک تر است.

این مسائل به مذهب مربوط مب شود ولی در کشور ما فرهنگ با آن کاملا درآمیخته است. پس اعتقاد به فراخود در رویارویی با مساله مرگ می تواند کمک کننده باشد.

بله، اما متاسفانه برخی در این وادی به ورطه افراط می افتند به طوری که وقتی از آنها می پرسیم چرا فلان کار را انجام نمی دهی، نمی گویند سرانجام همه ما مرگ و خاک شدن است پس چرا زحمت زیاد به خودمان بدهیم و فقط عبادت می کنیم در حالی که دین ما، هم برای دنیا و بهتر زیستن در آن برنامه هایی دارد و هم برای آخرت.

باید چه نگاهی به مرگ داشته باشیم که معلوم شود سلامت روان داریم؟ اصلا تعریفی در این باره داریم؟

یک انسان سالم، از تجربه های گذشته اش درس می گیرد اما در زمان حال زندگی می کند و برنامه ریزی دارد. در عین حال به فکر آینده هم است. فکر کردن به مرگ اگر باعث شود فرد از زندگی حال لذت نبرد و مدام نگران آینده باشد، اضطراب، نگرانی و ناامیدی را به دنبال دارد اما فکر نکردن به مرگ هم درست نیست و فرد را از انجام کارهایی که کیفیت زندگی را ارتقا می دهد؛ مثل کارهای خیر و عبادت، باز می دارد.

این افراد مخصوصا وقتی اتفاق ناگهانی ای برایشان می افتد، چون هیچ آمادگی ذهنی ای در مورد مرگ خود یا اطرافیانشان ندارند، به شدت آسیب می بینند. آنها فراخود پایینی دارند و همه چیز را به توانایی هایشان ربط می دهند. برای توصیف حالت روانی طبیعی، شرایط بسیاری را می توان برشمرد؛ مثلا اینکه نگاه فرد به مرگ به گونه ای باشد که در عین حال بتواند با دیگران در ارتباط باشد، به کار و شغل خود بپردازد و دنبال پیشرفت باشد.

کسی که به پیشرفت می اندیشد، باید به آینده امیدوار باشد و برای زمان حال برنامه ریزی کند. فکر کردن افراط گونه به مرگ هم فرد را از تلاش باز می دارد و زندگی را برایش بی معنی جلوه می دهد. پس هم فکر کردن افراط گونه و هم فکر نکردن به مرگ از سلامت روان به دور است.

پس فکر کردن به مرگ در پذیرش از دست دادن اطرافیان هم کمک کننده است. این طور نیست؟

دقیقا، به همین دلیل است که مردم کشور ما با وجود اینکه هنگام از دست رفتن عزیزانشان به شدت عزاداری می کنند، به علت اینکه به خدا اعتقاد دارند، راحت تر آن را می پذیرند مخصوصا کسانی که اعتقاد مذهبی بیشتری دارند. در مذهب ما به این مقوله زیاد پرداخته شده است.

در ادبیات ما هم به مرگ توجه زیادی شده.

بله از یک طرف بزرگان می گویند به فکر مرگ باش و طوری زندگی کن که انگار این آخرین روز زندگی ات است و از سوی دیگر، توصیه می شود از زندگی لذت ببریم و برای سال بعد برنامه ریزی داشته باشیم.

مصداق حدیث حضرت علی (ع)!

بله، فردی که به حدی از ویژگی و توانایی های شخصیتی و اعتقادهای مذهبی رسیده  باشد، می تواند تعادلی بین فکر کردن و فکر نکردن به مرگ برقرار کند. این تعادل، همان سلامت روان است. عملی کردن و نهادینه کردن این دیدگاه در وجودمان خیلی سخت است و اینکه یاد بگیریم چطور و کجا و چه زمانی به مرگ فکر کنیم.

یک علت ترس از مرگ می تواند ناشناخته بودن آن باشد؟

با این سوال دقیقا فلسفه خیام را مطرح کردید؛ از جمله رفتگان این راه دارد/ بازآمده ای کو که به ما گوید راز؟ چه کسی از آن دنیا برگشته که بگوید آنچه چه خبر است؟ فقط می دانیم مرگ، رفتنی است که برگشتی ندارد و باید آدم خوبی باشیم و درست زندگی کنیم. اصلا ناشناخته بودن، باعث ترس و اضطراب می شود و خیلی ها توانایی درک مفهوم و واقعیت مرگ را ندارند.

بعضی از مردم دلشان می خواهد بتوانند نوع مرگشان را انتخاب کنند و برخی مرگ هیجان انگیز در دل آسمان یا در دریا و… را آرزو می کنند. حتی نگاهی فانتزی به آن دارند. اینها کمتر از مرگ می ترسند؟

این کاملا مکانیسم دفاعی است و با توسل به احساسات گرایی و طنز، می خواهند ترس از مرگ را برای خود کمرنگ کنند. مثلا وقتی فردوسی پور در برنامه خندوانه از هیجان انگیز بودن مرگ در حادثه سقوط هواپیما می گفت، به علت ویژگی های هیجانی و برون ریزی او بود. از طرفی، می دانیم او از کسانی است که مکانیسم های دفاعی طنز قوی دارد و در مواقع اضطراب، موضوع را به طنز بر می گرداند. اما منبع ما وحی است و کتاب های آسمانی و تعالیم پیامبران و امامان که به آنها اعتماد داریم.

اگر به شما بگویند می توانید نوع مرگتان را انتخاب کنید، چه می گویید؟ تا به حال به این موضوع فکر کرده اید؟

ترجیح می دهم شب بخوابم و صبح بلند نشوم. هیچ کس مرگ دردناک را دوست ندارد و من هم مرگی بی درد می خواهم. شاید علتش شغلم باشد و اینکه در کشیدن آدم ها را زیاد می بینم. پزشکان چون مرگ زیاد می بینند، می دانند چقدر نزدیک است و به علت ترسی که از مرگ دارند، معمولا سرطان ها در پیشرفته ترین حالت در آنها کشف می شود چون دنبال اینکه بیماری شان تشخیص داده شود، نمی روند و می ترسند تشخیص داده شود. این را هم می دانم که مرگ برای بازمانده ها با هر نوع اعتقادی خیلی سخت تر است و معتقدم اعتقادهای مذهبی باید مرگ را ساده تر و باورپذیرتر کند.

و نترسیم از مرگ، مرگ پایان کبوترنیست، مرگ وارونه یک زنجره نیست، مرگ در ذهن اقاقی جاری است… این شعر را شنیده اید؟ این هم یک مکانیسم دفاعی است؟

بله، اینها تمثیل هایی است که از یک ذهن عرفانی و به خدا نزدیک شده تراوش کرده. سهراب اضطراب مواجهه با مرگ را با این نگاه لطیف کاهش داد. اصلا هنر یک مکانیسم دفاعی است برای کاهش اضطراب ها. خواندن این ابیات به کاهش اضطراب و تغییر دیدگاه نسبت به مرگ کمک می کند.

منبع: میگنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *